سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

سارا مامان بابا

لباس عروس

در این چند روز بعد سال سارا راحت تر می ره مهد هرچند مربی ای دوستش داشت عوض شده ولی به هر صورت مشکل آنچنانی با مهد نداره.کلاسهای ژمناستیک و زبان و نقاشی هم حسابی اون رو سر ذوف می آره.بعداز ظهر هم می ریم پارک و سر سره بازی .سارا دوستی داره به اسم عسل هر روز که روابط این دو تا خوب باشه سارا حسابی شارژه ولی امان از روزی که با هم قهر باشند یا عسل نیاد مهد روزگار ما سیاهست.  قرار بود دایی و زن دایی بیان خونه ما.ساعت ۲ صبح روز شنبه اومدن تهران.البته شب قبل عروسی بودند و دیر راه افتادند.هرچند جمعه ما توی انتظار او نها سر شد.صبح سارا و مامانی خونه موندند و بعد از نهار ساعت ۳ رفتیم برای خرید لباس عروس برای عروسی دایی.سارا همه لباس عروسها رو ورا...
27 فروردين 1391

جنگل بلوردکان و سیزده بدر

بعد سه روز موندن در تهران دوباره روز ۱۰ فروردین رفتیم شمال ولی این بار حسابی خوب بود.کسری هم به شمال اومده بعد از گردش در شیراز.کسری به سارا می گه نی نی .نه اینکه خودش اصلا نی نی نیست .این دو تا با هم دوست شده بودند .سارا کلی سوهان که عمه اش از قم آورده بود رو خورد .البته این سوهان دوستیش همیشگی نیست.روز دوم بعد ازظهر رفتیم سمت لات لیل در لنگرود .چه منطقه کوهستانی زیبایی بود ولی متاسفانه سارا خواب بود.ولی روز ۱۲ به روال این سالها که ۱۲ بدر داریم راهی جنگل بلوردکان در شهر املش به همراهی خاله آمنه شدیم .منطقه ای ناشناخته و بسیار بکر و دیدنی.سارا سر ذوق بود و شعر می خواند و بازی می کرد.ستار (شوهر خاله آمنه) هم در حال راهنمایی به ما درباره ...
27 فروردين 1391

نوروز 1391

آاغاز سال نو را تبریک می گویم و اميدوارم سال خوبي در پيش داشته باشيد.امسال سارا حسابي عيد خوش بهحالش بود چون قرار بود يه 3 هفته اي با مامان و بابا باشه.تعطيلات عيد ما امسال از ۲۶ اسفند شروع شد.ساعت حود ۱۰ صبح وسايلمان را جمع كرديم و سوار ماشين شديم و از مسير جاده هراز به سمت نوشهر رفتيم چون قرار بود دو شب رو آنجا و دركنار جنگل سيسنگان بگذرانيم.جاده زيبا و برفي بود و از شانس ما نوشهر باراني بود.حدود ساعت ۳ به نوشهر رسيدم.بعد از تخيله وسايل توي محل استراحت ،رفتيم نهار خورديم و بعد وارد جنگل سيسنگان شديم و سارا يه دور سوار براسب شد و بعد هم توي هواي نم نم باراني دوچرخه نشستم و البته بابا و مامان هم دوچرخه دو نفره سوار شدند كه ناراحتي بوجود آمده...
22 فروردين 1391

گالری عکس

با سلام .یه سری از عکس های سارا رو به صورت گالری قرار دادم.هرکدوم از این عکس ها برای ما گویایی خاطراتی هست امیدوارم با نظر هاتون برای کامل تر شدن این گالری کمک کنید. بابا شهرام 
22 فروردين 1391

عید قربان

ابتدا عید قربان را به همه بچه ها تبریک می گویم .امسال هم مثل سال های قبل قراره بریم شمال چون باباجون گوسفد خریده و قربانی می کنی.سارا هم با اشتیاق منتظر رفتن به خونه باباجونیه.دوست نداشت بره مهد می خواست زودتر بره پیش باباجون.وای برنامه ها ریختم برای این چند روز .در ضمن جمعه تولد آقا مهیار برگزار می شه ولی هنوز نمی دونیم چی کادو بگیریم.من که نظرم یه کفش فوتباله برای این کاکای کوچولو هست تا چه پیش آید و چه شود. الان زیبایی های پاییز رو توی جنگلهای شمال داره خودش رو با تمام وجود به نمایش گذاشته و ما هم قراره بریم خاطره کنیم این روز هارو برای سارا.البته امیدواریم بشه.پاییز در روستاهای کوه بنه و سوخته کوه و دره جیر که زادگاه های ماست دیدن...
22 فروردين 1391

برف پاییزی و تولد مهیار

هرسال هم زمان با عید قربان ما برای حضور در در مراسم باباجونی به سوخته کوه می رویم.ساعت ٥ غروب راه افتادیم.باران شدیدی در گرفته بود و هواسرد بود ولی باید می رفتیم و رانندگی توی این باران مرا سر ذوق آورده بود و راحت تر از همیشه مسیر را طی کردم البته سارا فقط تا کرج بیداربود بقیه مسیر را تا خانه خواب بود.نیمه شب مادر زنم فسنجان و شیرین خورشت برای ما درست کرده بود و من دومی رو چون خیلی به ندرت درست میشه خوردم.این خورشت زمانی غذای عروسیهای منطقه بود.با مرغ و الو وپیاز درست می شه و طعمی شیرین دارد.سارا فسنجان را مثل سوپ می خورد.ما اون شب نفهمیدیم سارا خانم کی خوابید و بعد ازخواباندن باباجونی و خاله ها از مامان جونش پلو تخم مرغ خواست و نوش جان کر...
22 فروردين 1391

آدم برفی

این روزها به هرجا سر می زنیم یه سفیدی زیبایی می بینیم.توی این مریضی و سرما هم سارا عشق درست کردن آدم برفی پیدا کرده ولی هنوز موقعیت مناسب از نظر حجم برف ایجاد نشده که بتونم یه آدم برفی با هاش درست کنم تا ببینم این بار که از صبح برف می باره شاید بشه. بعد از ظهر روز برفی وقتی رفتم دنبالش مهدکودک از در مهد که بیرون اومد با خوشحالی جیغ زد برف بابا بریم ادم برفی درست کنیم.دست کشم کو.با تمام وجود خواستم منصرفش کنم ولی موفق نشدم و به سمت منطقه باز جلوی مهد رفت و شروع به درست کردن آدم برفی با اون دستهای کوچک کرد.برف رو بر می داشت و روی هم می زاشت و با دقت اون رو مرتب می کرد تا شکل ادم برفی رو بگیره.با اینکه دستش سرد شده بود هنوز داشت برف می آورد و من...
22 فروردين 1391

یلدا و سد لتیان

شب یلدا مهمان های از شمال داشتیم یعنی بابا جونی اومده بود دخترهاشو ببینه و ما هم بودیم .هندوانه ای بریده شد و بعد خوابیدیم و فردا رفتیم برای مامان جون جهاز(خرید وسایل منزل و نو کردن اقلام) گرفتیم و شام مهمان باباجون بودیم به دلیلی در جگرگی میدان بهمن بدون خاله سودابه .سارا از خوردنیها جگر رو خیلی دوست دارد مثل مهیار.از ژنه حتما.جمعه مهمان ها رفتند.خاله ها خونه موندند و ما رفتیم لواسان و بعد هم سد لتیان.واقعا زیبا و دلنشین بود و در این هوای نا پاک تهران رفتن به  کنار این سد ریه های ما را جلای داد و سارا بی خیال از رفتن بابا جونش به بازی در منطقه کوهستانی مشرف به سد پرداخت و با توجه به خنک بودن هوا سارا بدون تجهیزات زمستانی به بدو بدو پرداخت.و...
22 فروردين 1391